زنان
خطری که زنان ایرانی را تهدید می کند جدی است باید آگاه باشید باشید واز برنامه هایی که برای نابودی فرهنگ ایران است آگاه شوید
| ||
|
خدای من! همانگونه که در شرایط مختلف خویش را محق می پندارم، کاش بتوانم این حق را به دیگران نیز بدهم. دیروز حوالی ساعت ۱۱ داشتم با عجله و مضطرب از خیابان دانشگاه رد می شدم. عجله داشتم زیرا از ساعت ۸ صبح در جلسه ای بودم که فکر نمی کردم تا آن وقت طول بکشد و نگران بودم تا زودتر سوار تاکسی شوم و به محل کار بروم. در همین لحظه خانم جوانی که چادر مشگی بر سر داشت مودبانه و با خجالت جلوی مرا گرفت. ایستادم تا ببینم چه می گوید. با ناراحتی و درحالی که اشک در چشم داشت، گفت: گدا نیستم اما به پول نیاز دارم. برای گرفتن نسخه پسرم که بیمار است و به دفترچه کهنه ای که در دست داشت اشاره کرد. گفتم اجازه می دهید نسخه را ببینم؟ گفت راستش پسرم در بیمارستان ابن سینا بستری است. ناراحتی اعصاب دارد. برای ترخیص او نیاز به پول دارم. گفتم ایرادی ندارد. من در آنجا دوستانی دارم و می توانم برایتان تخفیف بگیرم. لطفا مشخصات بیمار را بگویید... در این لحظه زن با ناراحتی رویش را از من گرداند و رفت... به گمانم گفت ای بابا... یا شاید هم گفت: خدایا... نظرات شما عزیزان: برچسبها: |
|
[ طراح قالب : صالحون | Weblog Themes By : Salehon.ir ] |